جدول جو
جدول جو

معنی ثبت کننده - جستجوی لغت در جدول جو

ثبت کننده
المسجّل
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به عربی
ثبت کننده
Registrant
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ثبت کننده
enregistrement
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ثبت کننده
registrant
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به هلندی
ثبت کننده
Registrant
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به آلمانی
ثبت کننده
реєстратор
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ثبت کننده
rejestrujący
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به لهستانی
ثبت کننده
注册人
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به چینی
ثبت کننده
registrante
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ثبت کننده
registrante
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ثبت کننده
registrante
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ثبت کننده
رجسٹر کرنے والا
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به اردو
ثبت کننده
ผู้ลงทะเบียน
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به تایلندی
ثبت کننده
নিবন্ধক
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به بنگالی
ثبت کننده
msajili
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ثبت کننده
kayıt yapan
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ثبت کننده
등록자
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به کره ای
ثبت کننده
зарегистрировавший
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به روسی
ثبت کننده
מַרְשִׁים
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به عبری
ثبت کننده
पंजीकरणकर्ता
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به هندی
ثبت کننده
pendaftar
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ثبت کننده
登録者
تصویری از ثبت کننده
تصویر ثبت کننده
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
آفریننده و به وجودآورنده: و مر آن هست کننده وحدت را و پدیدآرندۀ واحد را بدو مبدع گفتند... (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 147)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ پَ)
آنچه سبب مستی شود. سکرآورنده. سکر. (دهار) (منتهی الارب) : منفعت شراب مست کننده، طعام را هضم کند... (نوروزنامه ص 102). مخفس، شراب زودمست کننده. (منتهی الارب). و رجوع به مست کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ تَ)
آنکه غیبت کند. آنکه غایب شود. غایب. رجوع به غیبت، غیبه و غیبه شود، آنکه بدگویی و غیبت کند. بدگویی کننده از کسی در غیاب او. وقّاع. وقّاعه. (منتهی الارب). رجوع به غیبت و غیبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مستدبر
لغت نامه دهخدا
تصویری از هست کننده
تصویر هست کننده
بوجودآورنده، موجود: (واین هستیها دورست ازآفریدگار زیراکه او هست کننده هستیهاست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبه کننده
تصویر هبه کننده
دهشمند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناپدید شود کسی که نهان گردد غایب. بدگویی کننده از کسان در غیاب آنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت کننده
تصویر پشت کننده
آنکه پشت کند مستدبر مقابل روی آورنده مقبل
فرهنگ لغت هوشیار